کلاه سر همه تان گذاشتم و رفتم
” سال چهل، من و جلال رفتیم دیدن آقای خمینی، برای پس دادن بازدید آقا که به مجلس ختم پدرمان آمده بودند. آقای خمینی من و جلال را که می خواستیم پایین اتاق بنشینیم دعوت کرد کنار خودش. ما همین که نشستیم کتاب غرب زدگی را که آن روزها تازه –قاچاقی- درآمده بود و گوشه […]