از کنار مسجد که رد میشدم
از کنار مسجد که رد میشدم
کارگر بابت دست به کمر ایستادنش از صاحب کار طلب مزد می کرد
استاد اخلاق از حساب و کتاب میگفت!
و جوانان شهر منتظر معجزه ی جهانی شدن .
مردی با لباس خاکستری بر بالای منبر می گفت:
حق با من و شماست دو دوتا میشه پنج تا .دمتون گرم.
زنده باد آزادی…( هیپیپ هورا)
اما بر دیوار گلی مسجد با رنگ سرخ نوشته شده بود:
حق با من و تو نیست حقیقت فقط خداست
دسته ها: مناجات
ماها شب قدر میگم خدا و 364 روز دیگه سال رو می گیم خرما
پول آب را باید داد پول برق را جدا
:)
خدایا ، این چه رسمیه که برنامه نویس و نقاش و بنا و کله پاچه ای دارن متن ادبی از خودشون در می کنند.
🙂
شوخی کردم جلب بید………
مثلا یعنی چی این…………….
زیبا بود .
گفتند آن که یافت می نشود آنم آرزوست